چرخهای هواپیما کمی خشنتر از انتظار باند فرودگاه رو لمس کرد، طوریکه احساس کردم خلبان هم مثل من از برگشتن به کشورش راضی نیست! اصلاً به نظرم هر بازگشتی الزاماً نباید خوشحالکننده باشه، مخصوصاً اینکه بعد از دو هفته زندگی بیاسترس در سواحل وارنای بلغارستان، حالا در مسیر برگشت به ایران باشی! روزمرّگیها شروع شد….
هزینۀ اعتماد
حدود یک ماه قبل به یکی از نمایندگیهای بوش (BOSCH) شهرمون سرکشی کردم و تجدیددیداری شد با یکی از دوستان که تازه به محل جدیدش نقل مکان کرده بود. با ورود به فروشگاه، با پوستر تکاندهندهای مواجه شدم که به دیوار نصب شده بود. محتوای داخل اون پوستر، یک عکس از موجودی نه چندان خوشتیپ…
دود و کُنده
اردیبهشت ۹۶ بود و نزدیک زمان سفر سالیانه شرکت. سفرهایی که نه فقط ما، بلکه تمامی شرکتهای فعال در حوزه کاریمون به صورت سالیانه انجام میدن و مشتریان برترشون رو به سفرهای خارجی می برن. این بار نوبت به کشور دوست و برادر (ببخشید دوست و خواهر!) تایلند رسیده بود. مشغول جمعآوری گذرنامهها و مدارک…
یا رب مباد آن که …
پردۀ اول زمان: حوالی سال ۷۷ مکان: یکی از سازمانهای دولتی کشورمون همه مصطفی رو دوست داشتیم. من بیشتر از بقیه. کلاً پسر دوستداشتنی و باصفایی بود. آدم دوستداشتنی رو هم که همه دوستش دارن دیگه. دیپلم ردی داشت و حسابدار اداره که چند سال قبلش ازدواج کرده بود. خیلی همسرشو دوست داشت. هر زمان…
احمقها به بهشت نمیروند
تلق! ناخودآگاه فحش کوتاه و غیرچیزداری زیر لب دادم، خطاب به اونایی که بعد از دو هفته هنوزم این چاله رو ترمیم نکردن. معلوم نیست جلوبندی چند ماشین باید داغون بشه تا بیان خاک تو سر این چاله بریزن. البته نباید بیانصافی کرد، خودمم بیتقصیر نیستم. چون این سومین باری بود که طی چند شب…
ضربالمثلهای بیخاصیت
داستان از جایی آغاز میشه که وارد یک سوپر قدیمی و کوچیک شدم، از اونایی که هنوزم با لفظ بقالی میشناسیمشون. پیرمردی پشت پیشخان بود. خریدهام شد۹۵۰۰ که یه اسکناس ده تومنی بهش دادم. دنبال ۵۰۰ تومن پول خرد میگشت که برگردونه. از طرفی چون توقف دوبله کرده بودم (علیرغم خلوتی ظهر) باید زودتر برمیگشتم….
حقّ آب و گِل
یکی از کارهایی که به کرّات انجام دادم و شمارشش از دستم خارج شده، مصاحبه برای استخدام نیروهاست. البته نه فقط در سازمانهایی که خودم مشغول کار بودم، بلکه بارها پیش اومده که مالک فلان شرکت که از دوستانم بوده، بعد از درج آگهی استخدام، از اینجانب خواسته که مصاحبهها رو انجام بدم. طبیعتاً خاطرات…
سوراخ دعا رو گُم کردی برادر
دوران کودکی و به لُطف نسبتِ دور فامیلی، هرازگاهی همبازی بودیم. البته با روحیاتی کاملاً متفاوت. برخلاف من که به شهادت اطرافیان، از ابتدای تولد تا به امروز، اساساً چراغ خاموش، آروم و بیسروصدا بودم اما همبازیام پرشروشور و پرسروصدا بود. ولی هردوی ما با وجود این اختلاف بزرگ، همبازیهای خوبی بودیم. ایکاش روزی برسه…
که عشق آسان نمود اول ولی…
فلانی یه لباسفروشی زد و در عرض مدت کوتاهی بارشو بست. ولی من با اینکه همین مسیر رو خیلی بهتر از اون جلو رفتم، نتونستم موفق بشم و بعد از یک سال مجبور شدم مغازه رو جمع کنم. چرا؟ بهمانی رفت کشور چین و به کارگاههای زیرپلهای اونجا سفارش تولید لوازم خونگی داد. یه اسم…
با استیو جابز از شیراز تا بغداد
پیش مقدمه: پارسال در یک شب نه چندان دلانگیز و در خلال دست و پنجه نرم کردن با یک بیماری زودگذر و تب شدید، نشستم و این داستان رو در وبلاگ قبلیم نوشتم و قصد داشتم بعد از مدت کوتاهی از وبلاگ بردارم. اما بازخورد عجیب و دور از انتظار مخاطبین باعث شد که بعد…