ارادت خاصی به مهندس “فرهاد کاشانی” دارم. مدیری تکرارنشدنی که در آینده بیشتر در موردش خواهم نوشت. ۲۲ سال سابقۀ مدیریتی در شرکتهای بزرگ منطقۀ “سیلیکون ولی” ایالات متحده و چند سال استقرار در راس هرم سازمانهایی مثل مادیران و آریادیزل در کشور ایران، بخشی از رزومۀ قدرتمند ایشون رو تشکیل میده.
.نوع نگارش، قلم توانا، عدم وجود کلمات حاوی تعارف و از همه مهمتر، سادهنویسی این بزرگوار در نوشتههاشون واقعاً دلنشینه.
نوشتههایی که از هر کلمهاش به راحتی میشه ردپای تجربهای بس عمیق بابت سالها کار مدیریتی رو با تمام وجود حس کرد.
.همچنین کولهبار تجربیاتی گرانبها از سفر به کشورهای مختلف جهان (از جمله قطب جنوب)
نگارش کتاب “۱۲۵ کشور در عرض ۴۰ سال” در مدت ۱۳ ساعت زمان پرواز بین ایسلند تا سانفرانسیسکو هم از هنرمندیهای کسیست که از هر فرصتی در راستای عملیاتیکردن ضربالمثل معروف “بسیار سفر باید تا پخته شود خامی” استفاده کرده.
.فکر میکنم هنوز هم بسیاری از شما عزیزان فراموش نکردین که هزاران علاقمند از ایران و دیگر کشورها هرماه انتظار میکشیدن تا جدیدترین مطالب ایشون در مجلۀ ماشین رو بخونن. درحقیقت بخشی از تخصصیترین و شیواترین مطالب مجلات ماشین و نوآور در طی چند دهۀ گذشته متعلق به مهندس کاشانی است. مخصوصاً در مورد مرسدس بنز؛ که به طور مثال نوشتۀ معروف و پرسروصدای “بنز بهتر است یا لکسوس” در خاطره بسیاری از مردم موندگار شده.
همۀ اینها رو بذارین در کنار مدرک خلبانی و سابقۀ پرواز این بزرگوار که هماکنون در سن ۶۵ سالگی بسر میبرد و نمونۀ بارز فرد موفقیست که از اکثر موقعیتها و لحظات زندگیاش بهترین استفاده را برده است.
در خاتمه، ضمن دعوت تمامی عزیزان و دستاندرکاران حوزۀ مدیریت به مطالعۀ کتاب ارزشمند “مدیریت در عمل” نامبرده، توجهتون رو به یک نوشتۀ زیبا از استاد عزیز جلب میکنم.
علاوه بر ذکر منبع، شخصاً اجازۀ درج این مطلب در وبلاگ رو از جناب مهندس کاشانی دریافت نمودهام.
.کارمندان اخراجی من
(به قلم مهندس فرهاد کاشانی)
این مقاله را به تمام کسانی که من مسئول اخراج آنها بودهام تقدیم میکنم. امیدوارم کارتان آنقدر خوب و سرتان آنقدر شلوغ باشد که فرصت خواندن این مقاله را نداشته باشید. امیدوارم شکست کوچکی که در زندگی بهخاطر من متحمل شدهاید شما را قویتر از قبل کرده و باعث موفقیت امروز شما شده باشد. .علت اخراج شما میتواند یکی از دلایل زیر باشد:
گروه اول
سرقت، اختلاس یا دریافت کمیسیون از مشتری یا تأمین کننده
اگر از این گروه بودهاید امیدوارم که به اشتباه خود پیبُرده و آنرا در جای دیگر تکرار نکرده باشید. البته ممکن است عملکرد شما خوب بوده ولی فقط به دلیل بالا اخراج شده باشید. بنابراین با ترک این عادت بد و استفاده از صفات خوبتان میتوانستید موفق شده باشید. در واقع شانسِ موفقیتِ کاری شما، شاید از بقیه بهتر باشد چون بهدلیل کار ضعیف اخراج نشدید.
یکی از شما ایمیلی زد و گفت که خیلی موفق هست و سیصد نفر برایت کار میکنند. من شما را بهخاطر کارکرد ضعیف اخراج نکرده بودم. کار شما خیلی خوب بود. شما بخاطر دریافتحقحساب از تأمینکننده اخراج شدید. بنابراین موفقیت شما مرا متعجب نمیکند. اگر شما را بهخاطر عملکردضعیف اخراج کردهبودم و آنقدر موفق میشدی تعجب میکردم.
گروه دوم
آنهایی که به علت کوچک شدن شرکت و کم شدن کارها اخراج یا از کار کنارگذاشته شدند
. وقتی شرکتها به هر علتی درآمدشان کم میشود مانند یک کشتی سوراخ میشوند که هرچه زودتر بارش سبک بشود بیشتر میتواند روی آب دوام بیاورد تا شاید چارهای برای تعمیرش پیدا بشود. اگر شما نمیرفتید کشتی غرق میشد و همه به زیر آب میرفتیم. رفتن شما باعث نجات بقیه شد و از این بابت از شما متشکریم. هیچ ایرادی در کار شما نبود و شما هم بهراحتی میتوانستید در کار بعدی موفق بشوید.
گروه سوم
آنهایی که به علت عملکرد ضعیف اخراج شدند
شما از دید من کارتان خوب نبود. البته من انتظارات بالایی از کارمندانم دارم و شاید شما با استاندارد کاری من جور در نمیآمدید. ولی در محیطی با استاندارد کاری کمتر شاید موفق میشدید و یا حتی این اخراج شاید شما را تکان داد و کار بعدی را جدیتر گرفتید. پس موفقیت شما در کارهای بعدی نیز مرا متعجب نمیکند.
یک تکنیسین تایلندی داشتم که کارش ضعیف بود و علیرغم اخطارهای مکرر، اصلاحپذیر نبود و به این راحتیها نیز قابل اخراج نبود ولی بالاخره او را اخراج کردم. ده سال بعد برای ناهار به یک رستوران تایلندی در سنهوزه رفته بودم که یک نفر مرا به اسم صدا زد. هرچه نگاه کردم او را نشناختم. گفت من فلانی هستم. باز هم اسمش یادم نبود. گفت یادت هست مرا اخراج کردی. تازه یادم آمد که او چه کسی است. گفتم بله یادم هست. گفت آن حرکت باعث شد که بروم دانشگاه مهندس برق بشوم و الان در فلان شرکت به عنوان مهندس کار میکنم. نمیدانم میخواست از این بابت از من تشکر کند یا اینکه بگوید دیدی کسی که او را قابل ندانستی مهندس برق شد؟! در هر دو صورت من خوشحال بودم که او موفق شده.
در واقع با وجود اینهمه آدمهای مریضاحوال بهخصوص در امریکا که همه دسترسی به هفتتیر و تفنگ دارند بهترین آرزو این است که کارمند اخراجیتان موفق بشود چون اگر نشود ممکن است روزی بهسرش بزند که شما باعث عدم موفقیت وی شدهاید و بیاید سراغتان!
در همین ایران خودمان که کسی اسلحه ندارد گاه ایمیلهایی از افراد اخراجی یا آنهایی که میخواستم آنها را اخراج کنم ولی فرصت نشد، دریافت میکنم و میگویم خوشحالم که در ایران داشتن اسلحه آزاد نیست والا اگر این طرف اسلحه داشت الان بجای ایمیل با اسلحه به سراغم میآمد!
در واقع این کارمند تایلندی نیز همیشه به همکارانش میگفت که در داشبورد ماشینش اسلحه دارد (عملی غیر قانونی) البته به در میگفت که دیوار بشنود ولی من هم بیدی نبودم که از این بادها بترسم و کار خودم را درست انجام ندهم.
گروه چهارم
بیماران شیزوفرنی
البته یک گروه اقلیت و کوچک چهارم هم وجود داشتهاند که باید آنها را هم مطرح کنم. در طول تجربه کاریام حداقل سه نفر کارمند داشتهام که به مرض شیزوفرنی یا توهّم دچار بودهاند. این افراد در مغز خود داستانهایی میسازند که به نظرشان اتفاق افتاده است و کاملاً آن را دیدهاند. با کسی سروکار داشتهام که فکر میکرد پلیس افبیآی هر روز در تعقیب وی است تا کارمندی که کارش فوقالعاده بود ولی در مغز خودش مدام فکر میکرد که میخواهم او را اخراج کنم. جالب است که این نفرِ آخر بهترین اضافه حقوقها را نیز از من میگرفت ولی همچنان فکر میکرد که من در حال توطئه برای اخراج وی هستم. بالاخره یک روزی استعفا داد. من گفتم دیدی که من اخراجت نکردم. گفت ولی میخواستی بکنی! بقول خودش پیشدستی کرده بود.
کارمند دیگری با مرض شیزوفرنی داشتم که همیشه فکر میکرد رئیسش که به من گزارش میدهد، در حال توطئه برای اخراج وی بوده و داستانهایی میساخت که مغز آدم سوت میکشید. ازجمله اینکه رئیسش او را فرستاده که چیزی را از اتاق رئیس بیاورد و مخصوصاً پاکت چک حقوق را روی میز گذاشته که او وسوسه شود و چک حقوق رئیس خود را باز کند و ببیند که بهانهای برای اخراج وی گردد!
یکی از این موارد هم تکنیسینی به نام فرانک بود که آدم ساکت و خوبی بود ولی بعضیوقتها نیز شیزوفرنی به سراغش میآمد که یکی از این دفعات باعث اخراج وی شد. داستان این بود که وی در گوشهای از محل کارش مشغول تعمیر کامپیوترها بوده که معاونت فروش شرکت از بیستمتری پشت سر وی رد میشده و ناگهان فرانک برگشته و به او می گوید f… you !!
طرف میگوید چرا همچین حرفی میزنی؟ فرانک میگوید تو اول گفتی و من فقط دارم جوابت را میدهم.
بهرحال معلوم شد که شیزوفرنی بسراغ فرانک آمده و وی با گوشهای خود شنیده که معاونت فروش به وی گفته f… you و او هم در جواب، همان حرف را تکرار کرده. بخاطر شکایت معاونت فروش مجبور شدم که فرانک را اخراج کنم در حالیکه کارمند ساکت و خوبی بود ولی آنروز مرض در موقع بدی به سراغش آمده بود.
مورد پنجمی هم داشتم که یک کارمند من با یک کارمند دیگر دعوا کرده بود و طبق قوانین شرکت باید هردو اخراج میشدند. من به زحمت، کارمند ویتنامی خود را حفظ کردم و وی کارمند فوقالعادهای شد که بعدها او را برای آموزش کارمندان در تایوان به کشور تایوان بردم و هنوز هم با من در تماس است.
همین مورد را در ایران بین یک کارمند کرولال و یک کارمند دیگر داشتم که کارمند سالم گفت کارمند کرولال به او فحشهای ناموسی داده! گفتم این بدبخت که حرف نمیزند چطور فحش داده؟ معلوم شد که کارمند کرولال با علائم میتواند منظور خود را خیلی خوب برساند(!) و مجبور به اخراجش شدم.
مورد ششم کارمندانی بودهاند که در مورد تحصیلات خود دروغ گفته و اخراج شدهاند و یا اصلاً استخدام نشدهاند. امیدوارم که آنها نیز این کار بد را جای دیگر تکرار نکرده باشند. بهرحال برای همۀ آنها آرزوی موفقیت دارم. برای آنها که فرصت اخراجشان پیدا نشد نیز آرزوی موفقیت می کنم.
“جک ولش” مدیر منتخب قرن بیستم می گوید:
« بهترین زمان برای اخراج یک کارمند همان اولین باریست که این مسئله به مغزتان خطور میکند » (منظور بعد از سعی در اصلاح و نتیجه نگرفتن است)
باید اعتراف کنم که به خوبی جک ولش نبودهام و برای اخراج بعضی از افراد گاه زیادی صبر کردهام که نباید میکردم.