اواخر سال ۸۴ بنا به دستور پزشکان، باید عمل جراحی قلب باز روی فرزند ۳ سالهام انجام میشد. منم مثل هر پدر نگرانی مشغول تحقیقات برای انتخاب بهترین گزینههای جرّاح و بیمارستان تخصصی بودم که پزشک جراح، استاد محترم جناب آقای دکتر نظافتی (دارای بالاترین رکورد جراحی قلب اطفال در جهان) انتخاب شد و بیمارستان هم بر اثر تبلیغات زیاد اون زمان بیمارستان فوقتخصصی رضوی. بیمارستانی که به هتل بیمارستان معروف بود و لقب تخصصیترین و لوکسترین در خاورمیانه رو یدک میکشید.
بنابراین با خیال راحت از اینکه بهترینها رو انتخاب کردم (که البته در مورد جراح واقعاً همینطور بود) مقدمات کار فراهم شد.
اما از یک نکتۀ مهم غافل بودم:
اینکه این بیمارستان تازهتاسیس بود.
معضلی که از روز اول ورود به بیمارستان تا روز آخر و زمان ترخیص بیخ گلوی ما رو گرفت و رها نکرد.
به طور مثال در بدو ورود و انجام کارهای پذیرش، بر اساس عدم هماهنگی بین پرسنل مالی به علت تازهتاسیس بودن بیمارستان در عرض دو ساعت ۶ مرتبه مبلغ واریزی اولیه تغییر کرد و منم مظلومانه میرفتم و پول واریز میکردم و روز آخر و زمان ترخیص هم داستان مشابه دیگری بود.
در قسمت آزمایشگاه بابت گرفتن خون، بازهم به علت تازهتاسیس بودن بیمارستان و عدم وجود کسی که قادر به نمونهگیری خون اطفال باشه، چندین مرتبه بچۀ سه ساله رو سوزن زدن و رگ پیدا نمیشد. تا اینکه خواهش کردم نمونهگیری متوقف بشه و طی تماس با بیمارستان تخصصی اطفال “دکتر شیخ” درخواست فرستادن یک پرستار اطفال با هزینۀ خودم کردم تا نمونهگیری راحت انجام بشه.
در بخش قلب هم تزریق اشتباه آمپول میدازولام توسط پرستار، نزدیک بود تبدیل به حادثهای ناگوار بشه که خوشبختانه بخیر گذشت و علت اون هم تازهتاسیس بودن بیمارستان و عدم هماهنگی در واحد پرستاری اعلام شد. بعد از اعتراضم (البته اعتراض کوچکی کردم وگرنه هر پدری به جای من بود کل بخشو روی سرشون خراب میکرد) مسئولین محترم فرمودن که بهترین پرستاران مشهد رو انتخاب کردیم ولی هنوز ناهماهنگیهایی از جمله عدم توانایی خوندن دستخط پزشکان توسط بعضی از پرستارها به علت عدم همکاری قبلی با پزشک مربوطه هست.
درنهایت علیرغم خطراتی که تازهتاسیس بودن این هتلبیمارستان برامون ایجاد کرد اما خداروشکر همگی بخیر گذشت و فرزندم سلامتیش رو به دست آورد.
سال ۱۳۸۸ نوبت به خودم رسید تا جهت انجام آنژیوگرافی قلب راهی بیمارستان بشم که توصیۀ پزشک معالجم فقط بیمارستان رضوی بود. بعد از ۴ سال وارد محیط خاطرهانگیز این بیمارستان شدم. چقدر فرق کرده بود. دیگه کسی بیسیمبهدست به استقبال شما نمیومد تا شما رو با نهایت احترام تحویل همکار بیسیمبهدست بعدی بده و تا واحد مورد نظر اسکورت کنه. از اون تمیزی و لوکس بودن و منحصربفرد بودن هم هیچ خبری نبود. هتلبیمارستان چند ستارۀ داستان ما در کمتر از ۴ سال تبدیل شده بود به یک مسافرخونهبیمارستان که البته از سیستم مدیریت دولتی (و شبهدولتی) ایرانی هم بیشتر از این انتظاری نیست.
برخورد پرستاران این بار به خاطر تازه تاسیس نبودن(!) و شاید هم حرفهایتر بودن(!) کمی خشن شده بود. بدون اغراق عرض میکنم حتی یک مورد برخورد خوب در هیچیک از واحدهای این بیمارستان ندیدم. بطور مثال بعد از انجام آنژیوگرافی، خون شریان اصلیم بند نمیومد و یک آقای پرستار محترم که گویا از فشاردادن رگ به ستوه اومده بود تخت منو ترک کرد و چند قدم اونطرفتر با اعتراض به همکارش (طوریکه واضح میشنیدم) گفت: به دکتر بگو بیاد دیگه این داره می میره! (فکر نمیکنم حتی دامپزشکان عزیز هم در مورد بیمارانشون به این وضوح از لفظ زیبای این استفاده کنن).
متاسفانه به وضوح شاهد بودم که سیستم بیمار این واحد درمانی، از قبل هم بیمارتر شده بود.
چندسالی بدون اتفاق سپری شد تا سال ۹۳ که در یک صبح دلانگیز در زورآزمایی با قلبم مجدداً مغلوب شدم. همسر گرامی به موقع به دادم رسید و با کمک برادرم سریعاً منو منتقل کردن بیمارستان. بین راه اصرارم فقط به یک چیز بود: بیمارستان رضوی نه!
خوشبختانه به دلیل اورژانسی بودن قضیه، آقای دکتری در کار نبود که از قبل بهمون تکلیف کنه فقط باید فلان بیمارستان برین و انتخاب واحد درمانی به عهدۀ خودمون بود.
این بار نوبت به بیمارستان فوق تخصصی قلب جوادالائمه رسید. بیمارستانی که هیچ ادعایی در مورد صفت عالی “ترین” نداشت. مدت اقامت هم ۳ شب و ۴ روز (با بلیت رفتوبرگشت و ویزا و گشت و ترانسفر!) ولی با خدماتی بسیار متفاوتتر از “مجهزترین بیمارستان خاورمیانه“!!!
طوری بود که از بیمارستان نمیخواستم بیرون بیام و آخرش با اردنگی انداختنم بیرون!
از خدمات تا پرستاری و پزشکان به معنای واقعی اخلاقمدار بودن. یادمه یک پرستار آقا داشت که اوقات بیکاریش چندباری با هم نشستیم و از همهچیز و همهجا حرف زدیم. فکر میکنم بیشتر از اینکه پرستار باشه معلم اخلاق بود.
پرسنل خانمش از بخش خدمات گرفته تا پرستاری، فوقالعاده با احترام رفتار میکردن و روز آخر با نهایت شرمندگی از این همه محبت تا جایی که تونستم و شیفتهاشون اجازه میداد ازشون تشکر کردم.
امروز که به این خاطره فکر میکنم، حتی یک مورد منفی در کارنامه ارائه خدمات درمانی این بیمارستان نمیبینم. (البته از امروزشون خبر ندارم)
خلاصه اینکه چقدر تفاوت بود بین مدعی و بی ادعا…