یک نتیجهگیری از بحث رنگینکمان مشتری
.
پردۀ اول
ـ سلام! من قصد دارم جراح بشم و جراحی کنم. لطفاً منو راهنمایی کنین.
ـ کاری نداره عزیزم. این چاقو، این پنس، اینم قیچی، اینم سوزن و نخ بخیه، بدو برو اتاق عمل که مریض داره میمیره!
.
.
پردۀ دوم
ـ سلام! من قصد دارم مکانیک بشم.
ـ کاری نداره عزیزم. این آچار، این جک سوسماری، اینم بُکس، بدو برو موتور ماشینو بیار پایین!
.
.
پردۀ سوم
ـ سلام! من میخوام خواننده بشم.
ـ والدۀ محترم چطور هستن؟!
ـ باهاشون قهرم.
ـ تمومه! اینم میکروفون. بدو برو تو استودیو! سه دو یک. شروع
.
.
با توجه به مثالهای مضحک فوق، به اعتقاد شما عزیزان، آیا در دنیای واقعی، بدون داشتن دانش و تجربه و فقط صِرف در اختیار داشتن ابزار میتوان مسوولیتهای مختلف را برعهده گرفت؟
به نظر بنده اگر در تمامی مشاغل، پاسخ منفی باشد اما در حوزۀ مدیریت و بازاریابی با کمال تاسف، میبینیم که پاسخ مثبت است!
بدون شک آچار، پیچگوشتی و انبردست از یکسو و پنس و چاقوی جراحی از سوی دیگر، فقط و فقط ابزارهایی هستند که مکمّل کار یک مکانیک یا جراح در کنار دانش و مهارت میباشند. ولی در حوزههای مدیریت، بازاریابی و فروش به نظر میرسد وضعیت به جایی رسیده که گویی همان آچار و پیچگوشتی به تنهایی کفایت میکند!
اگر سری به بعضی کلاسهای آموزش تخصصی(!) و فوق تخصصی(!) فروش و همچنین سمینارهای رنگارنگ مدیریتی در کشورمان بزنیم به وضوح میبینیم که اساتید محترم، صرفاً درحال آموزش کاربرد ابزارها بوده و چیزی از آموزش اصول مدیریت یا فروش به چشم نمیخورد و با تاسف بیشتر، میبینیم که کاربرد آن ابزارها را هم تلویحاً تحت عنوان اصول آن دانش مطرح مینمایند.
راستی. به نظر شما عزیزان، علت تقاضای بالا و فروش عالیِ مطالب خلاصه شدهای از قبیل زبان بدن، مدلهای متنوع رفتارشناسی، طالعبینی از نوع هندی و چینی، نوشتههای بیدروپیکر در حوزۀ روانشناسی و امثالهم (اکثراً در قالب فستبوک یا سمینارهای یک روزه و چندساعته) پاسخ به کدام نیاز ما مردم است؟
.
شاید پاسخ به این نیاز که ما در شناخت همنوعان خود دچار ناتوانی هستیم و در این راستا مدام دست به دامان مدلهای مختلف میشویم تا بتوانیم دیگران را بشناسیم.
از طرفی بسیار هم علاقه داریم تا در کمترین زمان ممکن (کمتر از چند دقیقه) به سان فالگیرها و کفبینها نسخۀ طرف را بپیچانیم.
-
بگو چه رنگی دوست داری تا بگم کیستی!
-
بگو چه میوهای دوست داری تا شخصیتت رو بگم!
-
کدوم طعم بستنی رو میپسندی؟!
-
اول بند کفش چپ رو میبندی یا راست؟!
-
دوست داری قورباغه رو از دست اژدها نجات بدی یا اردک رو؟!
-
متولد چه ماهی هستی!
-
متولد کدام سال هستی؟ عجب. پس من گاوم و تو هم بزی! چقدر خوب. پس میتونیم بریم ازدواج کنیم (و میروند ازدواج میکنند)
و هزاران مورد مشابه که همه میدانیم و نتیجهاش را هم میبینیم.
اگر این ابزارها به تنهایی کاربرد مفیدی داشتند، پس نباید شاهد اتفافات ناگواری مثل ورشکستگیها، طلاقهای ثبتشده و ثبتنشده، افتادن در دام کلاهبرداران، اشتباهات استخدامی و انواع سوءاستفادههای مختلف در حوزههای گوناگون باشیم، ولی متاسفانه هستیم.
.
.
نتیجه اخلاقی:
دوستان عزیز! صادقانه عرض میکنم که رنگینکمان مشتری هم علیرغم کاربردی بودنش فقط یک ابزار است و نه بیشتر و اگر قرار بود به تنهایی، ضامن فروش بالای محصول و به موفقیت رساندن یک برند باشد، مطمئن باشید که بنده حقیر هماکنون از داخل هواپیمای شخصیام و در مسیر ویلای خود در سواحل اسپانیا درحال نوشتن این مطلب بودم!
درنهایت، شاید هم به نظر برسد که حوزه فروش دارای اهمیت بالایی نبوده، لذا نیازی به آموزش و کسب دانش و مهارت در آن نمیباشد و مجهز بودن به چند ابزار به تنهایی کفایت میکند. (تفکری که در جامعۀ امروز به وفور دیده میشود)
نمیدانم! شاید این نظریه هم درست باشد ولی از سوی دیگر بد نیست جملۀ معروف پروفسور چارلز فاترل را هم در نظر داشته باشیم که بندۀ خدا روزی چنین گفت:
اگر قطار اقتصاد جهان فقط یک لوکوموتیو داشته باشد آن لوکوموتیو چیزی نیست بجز فروش و فروشندگان
پردۀ آخر
ـ سلام. من میخوام فروشنده بشم.
ـ برای چی بدبخت؟!
ـ چون کار بهتری پیدا نکردم.
ـ تمومه! تو استخدام شدی. بیا این جزوه زبان بدن، اینم یک جزوه فن بیان، اینم چند کتاب جیبی (فستبوک) از برایان جون، اینم یک جزوه DISC تا طرف مقابلت رو سریع بشناسی، اینم چند صفحه در رابطه با رنگبندی مشتریان که یک بابای بیکار و شیرین عقلی به اسم سعید یگانه نوشته. همینا بسه. بدو برو قطب شمال یخچال رو به اسکیمو بفروش که منتظرته.
راستی …صبر کن!
یادت باشه جوراب سفید پات نکنی که ازت خرید نمیکنه !
پایان بخش هجدهم