با توجه به وضعیت دنیای امروز، به نظر میرسه میل شدید به دیدهشدن و جلب توجه دیگران تبدیل به یکی از نیازهای اولیۀ فرزندان حضرت آدم شده. شخصاً فکر میکنم اگه ابراهام مازلو امروز زنده بود به احتمال زیاد میل به دیده شدن رو در بخش اول یا نهایتاً دوم هرم معروفش جاسازی میکرد. شکی نیست که یکی از دلایل معروفیت و همهگیری حوزه personal Branding (برندسازی شخصی) ریشه در همین دغدغۀ فراگیر داره که البته مثل همیشه قرار نیست در اینجا (یعنی وبلاگ شخصی) بحث تخصصیای در این رابطه داشته باشیم.
واقعیت اینه که در دوران گذشته (دور یا نزدیک) برای دستیابی به دیده یا شنیده شدن و درنهایت، جلب توجّه دیگران نیاز به زحمت زیادی نبود. فقط اندکی زمزمه و نجوا کفایت می کرد.
اما امروز باید انواع فریادها و نعرهها و عربدهها سر داد به این امید که شاید ذرهای دیده یا شنیده شد.
مثلاً در زمان قدیم، برای اینکه خوانندۀ محبوبی بشیم فقط کمی صدای خوب و اندکی سواد موسیقی لازم بود. اما امروز حتی اگه بهترین کیفیت صدا و بالاترین مدرک موسیقی رو هم داشته باشیم تازه میرسیم به اول داستان. باید نعرهها بزنیم تا شاید در بین انبوه همقطاران قهر کرده از والدۀ محترم که به قصد خوانندگی و دیده شدن پا به میدون گذاشتن، دیده بشیم.
بسیاری از پزشکان و جراحان قدیمی و پیشکسوت که کاملاً شناخته شده هستن و نوبت ویزیت چند ماهه میدن در واقع به مدد شانس تولّد در دوران قدیم و عدم وجود رقبای متعدد و بر اساس کمی مهارت و چند تشخیص یا عمل جراحی موفق و بدون هیچ زحمت مضاعف (بدون هیچ داد و فریادی) تبدیل به یک برند در حوزۀ خودشون شدن. اما از این طرف هم بسیارند پزشکان و جراحانی که علیرغم بالاتر بودن مهارت و سواد و حتی سرعت عملشون نسبت به جراح پیشکسوت، اما برای رسیدن به نصف موقعیت اونها باید نعرهها بزنن و حنجرهها پاره کنن. چرا که در دنیای امروز، معروف شدن و دیده شدن، برخلاف گذشته، به این راحتیها نیست.
در دنیای سینما هم همینطور. به وضوح میبینیم که بسیاری از هنرپیشههای جوان، از پیشکسوتان و سپیدمویان این حوزه بسیار قویتر و قدرتمندتر هستن. اما شاید بدشانسی از تاریخ بدِ تولدشون باشه و چه بسا که در خلوت، آرزو کنن که ای کاش چند دهه زودتر متولد شده بودن.
در زندگی اجتماعیِ دیروز، برای الصاق برچسبِ دختر خوب و زن زندگی، فقط کمی حجب و حیا و آشنایی با الفبای خونهداری باعث موفقیت و حتی برند شدن یک دختر میشد.
اندکی تلاش و آشنایی با اصول اولیه مثل درآوردن نونحلال و چشمپاکی و امثالهم کافی بود تا از یک پسر، عنوان مرد زندگی بسازه.
اما امروز، دخترها باید عربده بزنن برای دیده شدن. عربدههایی از جنس انواع آرایشهای غلیظ و جراحیهای تغییرچهره و …
برای پسرها نیز هم. نعرههایی ازجنس تلاشهای طاقتفرسا همراه با داروهای هورمونی و عرقریختن در سالنهای پرورش اندام (برای تبدیل نی قلیون به تنه درخت چنار!)
البته همه چیز به تغییر چهره و اندام ختم نمیشه. بلکه تب جدید تظاهر فرهیختگی هم از عربدههای دیگریست که به مدد گسترش شبکههای اجتماعی هر روز بیشتر از دیروز میبینیم. از قبیل نقد تخصصی(!) آثار فلان نویسنده یا شاعر گمنام در فلان جزیره دورافتادۀ امریکای جنوبی که در عرض مدت کوتاهی در این مملکت آنچنان شناخته و معروف میشه که همسایههای اون بابا هم اینقدر نمیشناختنش! و طوری آثارشو نقد و بررسی میکنیم که گویی از دوران کودکی در آغوش این شاعر و نویسنده، بزرگ شدیم!
در حوزۀ کسب و کار هم که این داستان، اظهرمنالشّمس میباشد. چه بسیار تولیداتی که به مدد کیفیت خوبِ محصول یا خدمات پاسخگو، در کمترین زمان تبدیل به بزرگترین برندها شدن. اما امروز برای رسیدن به نصف اون جایگاه، حتی اگه میلیاردها هزینه کنیم بازهم هیچ تضمینی برای برند شدن وجود نداره.
دنیای امروز، دنیای نعره ها و فریادهاست.
اما از نگاه دیگه:
در جامعهای که همۀ مردم روی پاهاشون راه میرن، راه رفتن روی دستها قطعاً به چشم میاد و دیده میشه.
اما در جامعهای که ملّت روی دستاشون راه میرن بدیهیست که این حرکت اصلاً به چشم نمیاد.
بدون شک در دنیایی که همه درحال نعرهزدن و عربدهکشی هستن، عکسالعمل طبیعی مخاطبِ خسته در برابر نعرهها و فریادها فقط گرفتن گوشهاست نه توجه بیشتر! پس شاید بهتر باشه اندکی ولوم صدا رو پایین آورده و به جای نعرههای گوشخراش، از نجواهای درست استفاده کنیم.
نجواهایی از جنس تغییر و تمایز.
.