چند سال قبل یکی از وکلای محترم دادگستری از خاطراتش میگفت که جوانی سراسیمه وارد دفترکارش شده و گفته آقای وکیل! به دادم برس. بـه مـن عـروس تقـلّبـی انـداختـن!
گویا جریان از این قرار بوده که در جلسۀ خواستگاری، دختر کوچیکه (که خوش آب و رنگتر بوده) رو نشون دادن و بعد از مراسم خطبه عقد و امضای دفتر، زمانی که آقای داماد، روبند عروس خانومو برداشته دیده ای دل غافل! خواهر بزرگه رو بهش قالب کردن! (همون داستان معروف تدلیس در نکاح)
آقای داماد هم زده زیر کاسه کوزه و اومده بود برای شکایت. البته از این نوع اتفاقات هنوز هم در بعضی روستاها و مناطق کوچک کشورمون میفته.
وکیل از شغل داماد پرسیده که آقای داماد هم در پاسخ گفته: مارگیر!
تا قبل از اینکه آقای وکیل این جریانو برام تعریف کنه نمیدونستم که این شغل (مارگیری) جزء مشاغل نسبتاً پردرآمد محسوب میشه. گویا چندماه سال کار میکنن و مارها رو میگیرن و با قیمت خوبی تحویل سرمسازی میدن و بقیه سال هم استراحت.
البته آقای داماد در خاطراتش از گزیده شدن توسط یک مار افعی هم یادی کرده بود. بهرحال هر شغلی دردسرهای خودشو داره.
یاد خاطرات جوانی خودم افتادم که مدت نسبتاً زیادی به ماموریتهای کویری میرفتم و کیفیت خاص و تکرارنشدنی زندگی در کویر رو تجربه میکردم. در اون ایام و در رکاب یکی از اساتید محلّی، به فنّ مارگیری و عقربگیری و شکار انواع خزندگان آشنا شدم و مراحل تکمیلیاش رو هم تاحدی پاس کردم! صید یک بزغالهمار کوچک یکی از سختترینشون و زندهگیری یک مار کبرا به تنهایی، آخرین پروژهام بود. با این حال هنوز هم به مارهای گروه افعی نزدیک نمیشم. ضمن اینکه صادقانه اعتراف میکنم مثل سگ از زنبور میترسم و باهاش شوخی ندارم. (چون برخلاف مار و عقرب قابل مهار کردن نیست)
امروز داشتم فکر میکردم بد نیست بیخیال این استرس و دردسر و دغدغههای بیهودۀ زندگی شهری بشم و پاشم برم تو بیابون به شغل شریف مارگیری!
هم درآمدش خوبه
هم عذاب وجدان ندارم (در موسسات سرمسازی مارها رو نمیکُشن)
هم شخص ارزشمندتری برای جامعه میشم (نسبت به شغل الانم)
و از همه مهمتر اینکه:
با موجود بیآزاری به نام مار سروکلّه میزنم نه با موجود خطرناکی به نام انسان!