هرچند حکایت “صـد رحـمـت بـه کفـندُزد اولـی” معروفتر از اینه که نشنیده باشین، اما با این حال فکر میکنم یادآوری مجددش خالی از لطف نباشه.
گویا اون قدیما شخصی زندگی میکرد که به شغل شریف و ارزشمند(!) کفندُزدی مشغول بود. یعنی اگه کسی میمُرد و به خاک سپرده میشد، همون شب اول میرفت سراغش. نبش قبر میکرد و کفن مرحوم رو میدزدید تا ببره بفروشه و لقمه نون حلالی سر سفره زن و بچهش بذاره! (حالا اینکه کفن مستعمل یک مُرده چه ارزشی میتونه داشته باشه رو خودمم نمیدونم)
از اونطرف، بازماندگان متوفی هم وقتی از جریان مطلع میشدن در کمترین حالت، لعنت و نفرین همراه با انواع فحشهای چیزداری بود که نثار کفندزد میکردن (طبیعتاً اگه من و شما هم به جای اونا بودیم همین کارو میکردیم)
البته باید اضافه کنم که آقای کفندزد قصۀ ما در کارش حرفهای بود و اصول اخلاقی(!) رو رعایت میکرد و بعد از سرقت کفن، دوباره میت رو با احترام خاک میکرد.
باری. چرخ روزگار چرخید و چرخید تا رسید به زمانی که این بنده خدا احساس کرد آخر عمرشه و باید یکسری رازها رو به پسرش بگه. بنابراین پسرشو صدا کرد و احتمالاً بعد از شکستن چند شاخه خشک و مقدمات موضوع، بهش گفت: پسرم، من یه عمر واسهتون زحمت کشیدم و کار کردم، اما همیشه لعنت و نفرین مردم پشت سرم بوده. ازت میخوام که تو شغل دیگری در پیش بگیری (مثلاً دکتر و مهندس بشی) و ادامه نصیحتها.
پسرش در پاسخ گفت: باباجان اولاً مردم غلط کردن که بخوان به بابای من لعنت و نفرین بفرستن! ثانیا با خیال راحت بمیر، چون کاری خواهم کرد که از این به بعد، همۀ مردم در حقت دعای خیر کنن.
روایت داریم که اجل پیرمرد همون موقع سر رسید و فرصت نشد از شازدۀ کاکل به سرش بپرسه چه غلطی میخوای بکنی که ملت در حقم دعای خیر کنن؟ و مُرد.
پسر، برخلاف درخواست پدر مرحومش، بازهم کفندزدی رو پیشه کرد. اما با یک تفاوت کوچولو. سراغ هر مردهای که میرفت، بعد از دزدیدن کفن، یک چوب بزرگ هم در ماتحت مُرده فرو میکرد(!) و بدون خاکسپاری مجدد، همونجا رهاش میکرد.
از اون زمان به بعد، تمام ملت با دیدن این صحنه یکصدا میگفتن: صد رحمت به کفندزد اولی! نور به قبرت بباره که اصول اخلاقی و حرفهای در کار رو رعایت میکردی و …
و درنهایت چنین شد که این فرزند صالح(!) باعث دعای خیر دیگران در حق پدر مرحومش شد.
در همین راستا، یاد داستان دیگهای افتادم که هرچند کاملاً بیربط به موضوع ماست، اما به نوعی اشاره داره به نقش موثر فرزند برای روح پدرش. به این صورت که گویا روزی بین یک پدر و پسر، اختلاف افتاد و کار به جایی رسید که پدر به پسر گفت: من تو رو عاق میکنم و پسر هم بلافاصله در پاسخ گفت: عیبی نداره. منم تو رو عوق خواهم کرد! باباش با تعجب پرسید: عوق دیگه چیه؟ پسره گفت: صبح زود میرم حموم محله و در کفش ملت، پلیدی میکنم (از نوع مدفوع) و زمانی که مومنین به قصد نماز صبح از حمام بیرون میان همینکه پاشون رو تو کفش میکنن و با اون صحنه مواجه میشن بر پدر مسبب این کار لعنت میفرستن و تمام این لعنتها به تو برخواهد گشت!
برگردیم به کفندزد قصهمون. البته تمام عرایض فوق، صرفاً مقدمه بود.
پردۀ اول
شاید بعضی عزیزان یادشون باشه که اوایل دهه هفتاد شمسی برای اولین بار در کشور، چشممون به جمال خودروهای (تقریباً) روز دنیا روشن شد. برای ملتی که سالیان زیادی با خودروهای تکراری مثل پیکان، ژیان، رنو۵ و امثالهم همنشین بودن، دیدن خودروهای جدید آغاز یک تحول بزرگ محسوب میشد.
البته به جز محصولات جدید از خودروسازان قدیمی و نامآشنا مثل رنو (با محصول رنو ۲۱) و کمپانی پژو (با پژو ۴۰۵ ) و اُپل (با محصولات کورسا، آسترا، وکترا و…) با خودروسازانی هم آشنا شدیم که اسمشون رو برای اولین بار میشنیدیم. مثل دوو و هیوندایی.
طبق روال معمول، این تغییر همراه با مقاومت قشر کثیری از مردم همیشه در صحنه مواجه شد که قبلاً در مورد این مقاومت در برابر تغییر چیزایی نوشتم (اگه خیلی بیکار بودین و هوس کردین بخونین اینجاست)
بسیاری از هموطنان عزیزمون حاضر نبودن یک چرخ پیکانشون رو با صدتا از این اسباببازیها عوض کنن. مثلاً دبیر ادبیاتی داشتیم که خودش پیکان داشت و یه بار سر کلاس کلی اعتراض کرد به اینکه چرا دولت وقت (رفسنجانی) به فکر جون مردم نیست و به جای واردات خودروهای مقاوم، رفته از این اسباببازیها (اشاره مستقیمش به اُپل کورسا بود) وارد کرده و برای اثبات نظر مهندسی خودش هم مقایسه اجمالی کرد به میزان طول کاپوت خودروی پیکان با کورسا!
به نظر شما کدومشون در تصادف امنیت بیشتری داره؟ هرچند پاسخ به این سوال، امروز بسیار ساده است اما در اون زمان باور اکثریت مردم چیز دیگری بود
در حقیقت در اون دوران “هرچه طول کاپوت ماشین بیشتر، امنیت بالاتر!” یک باور غالب بود. سپر فایبرگلاس و غیرآهنی در ذهن ملت قابل هضم نبود. بنابراین تصور میشد که پیکان امنیت بسیار بالاتری نسبت به اپل کورسا داره! شایدهم بشه گفت اون موقع، عقل مردم بیشتر از الان توی چشمشون قرار داشت و رابطه مستقیمی بین میزان امنیت یک خودرو با طول کاپوت میدیدن.
یادمه همون زمان، در خیابون ولیعصر، یه مینیبوس درحال دور زدن بود و یکدستگاه از همون اسباببازیهای روز (فکر میکنم از خانواده دوو بود) نتونست کنترل کنه و کوبید به وسط مینیبوس. البته شدت تصادف بالا نبود و صرفاً یک تصادف عادی شهری اتفاق افتاد. اما با کمال تعجب دیدیم که موتور اون ماشین زرتی افتاد وسط خیابون!(یعنی به صورت ریلی رفت زیر خود ماشین) ملت شروع کردن به مسخره کردن! درک معنای “افتادن موتور به زیر خودرو در هنگام تصادف” برای مردم ما سخت بود. شاید به این دلیل که باید در تصادفات، حتماً موتور ماشین وارد اتاق میشد و در آغوش راننده آرام میگرفت تا معنا و مفهوم یک خودروی محکم و امن رو تداعی کنه!
یه بار زیر پل سیدخندان، سوار تاکسی بودیم که یه صدایی به گوشمون خورد: چرق! صدای شکسته شدن سپر فایبرگلاس یک ماشین روز بود که از عقب کوبید به یه ماشین دیگه. راننده تاکسی کلّی خندید و در تمام مسیر این صدا رو مسخره میکرد که این اسباببازیا اونقدر ناامنه که موقع تصادف صدای شکستن پلاستیک میده. شاید اگه صدای دااااااااااارق کوبیدن آهنها به هم بود، دلش شاد میشد که دو خودروی محکم و ایمن به هم کوبیدن!
البته خودمم تاحد زیادی تحت لوای همین تفکر غالب بودم. روزی که قرار بود اولین خودروی زندگیمو با مبلغی در حدود دو میلیون تومن بخرم علیرغم اینکه با همون مقدار پول (کمی بالا و پایین) میتونستم یکی از اون اسباببازیها بردارم اما نهایتاً یک شورلت رویال ۲۸۰۰ سبزرنگ مدل ۱۳۵۴ نصیبم شد. چون دودل بودم. تعجب نکنین. فقر اطلاعات در اون موقع (نسبت به امروز) بیداد میکرد. نهایت اطلاعات درست رو میتونستیم از بنگاهداران خودرو بشنویم که در اینجا آقای بنگاهدار کلی مخمو زد که پولتو حروم این اسباببازیا نکن. این ماشینو بردار که امریکاییه! و منم تا چند سال سوار بر همین خودروی طراحی شده استکبار جهانی بودم. ولی از حق نگذریم، خداوکیلی کیفیت رانندگی تکرارناپذیری داشت. طوریکه هنوزم بعضی وقتا یه یادش بخیری میگم (البته باید عرض کنم که این ماشین، مونتاژ ایران بود و یادگار دوران طلایی مرحوم جعفر اخوان بنیانگذار جنرال موتورز ایران که اگه اشتباه نکنم بعدها به پارسخودرو تغییر نام داد و از امروزش بیخبرم)
حوالی سال ۸۳ که قصد خرید یک خودروی صفرکیلومتر داشتم، از در و دیوار و بالای درخت و زیر زمین، سروکلّۀ دلسوزانی پیدا شد که رای منو زدن که مدلهای جدید آشغاله! سعی کن یه مدل کارکرده تمیز و تولید۷۵ یا ۷۶ بخری و جالب اینکه وقتی در حوالی سال ۹۰ دوباره قصد خرید یک خودروی صفرکیلومتر داشتم بازهم افاضات علمای فن شروع شد که نگیری ها! اینا آشغالن. بهترین مدل مال سال ۸۳ هست!!! (خب بزرگوار! زمانی که میخواستم درسال ۸۳ همین مدل رو به صورت صفر کیلومتر بخرم چرا اون حرف رو زدی؟) و امروزم که همه میبینیم و میشنویم که بهترین مدلها مربوط به ۹۰ و قبل از اونه!
و جالبتر از همه اینها، عدهای هم بودن که اصرار میکردن به جای خرید خودروی وطنی (مثلا پژو ۴۰۵) بهتره بگردی یک مدل کمکار تمیز از خودروهای وارداتی دهه ۷۰ (مثل دوو یا هیوندا) بخری که یک چرخش به این گاری های وطنی می ارزه. انگار نه انگار که یه زمانی اسباببازی بودن و حاضر نبودیم تف بندازیم رو کاپوتشون.
حوالی سال ۸۵ یکی از همکاران، زمانی که یک دوو اسپرو ۱۰ سال کارکرده رو (به قول خودش لای زرورق) پیدا کرد و خرید، از خوشحالی بشکن میزد که عجب بُردی کردم. درصورتیکه در سال ۷۴ حاضر نبود یک چرخ تویوتا کارینای بیست سال کارکردهشو با صد تا دوو اسپروی صفرکیلومتر عوض کنه (البته به قول خودش)
چند وقت قبل در خلال صحبت با دوست عزیزی بودم که قصد خرید ماشین داشت. میخواست از این چینیها بگیره. طرف مقابلش (در مقام کارشناس) با جدیت تاکید میکرد پولت رو حروم این آشغالا نکن! مدلای قدیم خیلی بهتر بود! بذار بگردم واست یه لیفان ۶۲۰ کم کار مثلا ۹۲ یا ۹۳ پیدا میکنم.
چقدر این عبارات برام آشنا بود. ایمان دارم در همون سال ۹۲ یا ۹۳ همین آقا به طرف مقابلش میگفته، پول به این آشغالها نده.
پردۀ دوم
آخرین شب آذرماه ۹۰ اهل منزل دعوت بودن به یک مهمونی که برای ۲ کبوتر عاشق تدارک دیده شده بود. همون شب چلّه معروفی که با یه سبد میوه میرن خونه عروس و یکسری رسوم تکراری و کودکانه انجام میدن و برمیگردن. منم از فرصت استفاده کردم و سری به بازار مرکزی لوازمخانگی شهرمون زدم. میخواستم میزان شلوغی بازار رو ببینم. رفتم فروشگاه یکی از کسبه محترم اونجا. دلش خیلی پر بود:
« آقا وضعیت خیلی خرابه… کاسبی نیست… داریم بیچاره میشیم… بخدا نمیدونی پارسال همین موقع غلغله بود تو مغازه … اصلاً نمیتونستیم مشتری جواب بدیم و …»
اون شب با خودم تصمیم گرفتم تا سال بعد (همین شب چله) هرجای دنیا که باشم، هرطور شده دوباره بهش سر بزنم تا از یک موضوع مطمئن بشم (یعنی ببینین واسه نوشتن یه پست وبلاگ چقدر سختی میکشم و زمان میذارم!)
شب چله ۹۱ دوباره رفتم پیشش. چنان زار میزد که نزدیک بود پابهپاش گریه کنم! تا تونست زار زد و فحش داد به وضعیت بازار تا آخرش رسید به جملهای که یکسال برای شنیدنش منتظر بودم: «آقای یگانه. بخدا نمیدونی پارسال چقدر خوب بود!!!» دیگه روم نشد بهش بگم مردک! پارسال که من ورِ دل خودت نشسته بودم و داشتی فغان میزدی از وضعیت خراب.
این موضوع، نه مال امروز و دیروز، بلکه از ابتدای عمرم، همیشه با هر قشری که صحبت کردم درحال ناله و زاری بود.
سالها قبل میوهفروش سر کوچهمون (با میوهفروش معروف سرکوچه مموتی اینا فرق میکرد، چون یادمه گوجه رو گرونتر از جاهای دیگه میداد) همیشه گلایه داشت از اینکه کاسبی نیست. اما اینکه چی شد موتور زیر پاش در عرض ۲ سال تبدیل به یک خودروی نسبتاً لوکس اون زمان شد و آپارتمانی هم در آریاشهر خرید رو خدا عالمه!
فلان کارخونهداری که هربار دیدمش فغان میکرد از بدبختی و فلاکت و اینکه کار نیست و مجبورم کارگرامو بیرون بریزم. اما هیچوقت روم نشد بپرسم پس چرا در عرض مدت کوتاهی پژوی زیرپات تبدیل به تویوتا کمری شد! به اضافۀ باغ چندصدمیلیون تومنی که حاشیه شهر واسه عشق و حالت خریدی! (از سر قبر عمۀ من که نیاوردی برادرجان) این بزرگوار، تمام محصولاتش قبل از تولید، فروخته میشد (یا بهتر بگم صادر میشد) و هیچوقت در انبارش کالا نموند. (موضوع مال نیمههای دهه هشتاده. ضمن اینکه از جزئیات زندگیش خبر داشتم که نه ارثی بهش رسیده و نه ملکی چیزی فروخته و تمام درآمدش از همون کارخونهای بود که زار میزد از کسادبودنش)
آرزو به دلم موند که یک بار از زبون فلان کارخونهدار یا بهمان بسازبفروش بشنوم که وضعیت خیلی خوبه و پارسال مثلاً ۵ میلیارد سود خالص کردم یا حداقل بگه وضعیت روبهراهه. هرچی دیدم و شنیدم فقط ناله بود. ولی چند صباح بعد، همگیشون حسرت میخوردن که صدرحمت به اون دوران!
مردم عجیبی هستیم.
سال ۷۵ به مثلاً دوو اسپرو گفتیم آشغال و اسباببازی. اما سال ۸۵ (یعنی ۱۰ سال بعدش) دربهدرِ پیدا کردن دست دوم همین اسباببازی آشغال بودیم و اگه پیدا کردیم از خوشحالی و احساس پیروزی، شیهه قاطر سردادیم!
سال ۸۵ به پراید یا پژوی صفر گفتیم آشغال. اما ۱۰ سال بعدش، بُرد با کسی بود که بتونه یه نمونه تمیز سال ۸۵ رو پیدا کنه!
امروز فغان زدیم از بدبختی و فلاکت و کسادی، اما در کنار همین فلاکت و مصیبت، به راحتی ماشین و خونه و ویلامون تبدیل به احسن شد و چندسال بعدش هم گفتیم یادش بخیر. چه دوران خوبی بود!
در تمام مدت زندگی با هموطنانم به این نتیجه رسیدم که انگار در نوعی انتظار به سر میبریم. شاید انتظار کفندزد بعدی تا نفس راحتی بکشیم و بگیم:
صد رحمت به کفن دزد قبلی!
پ.ن ۱) این پست به صورت کلّی عرض شد و هدف، رسیدن به اصل موضوع بود. وگرنه بنده هم در جریان هستم که کیفیت تولیدات خودروسازان ایرانی (که امیدوارم با این تولیدات مزخرفشون هرچه زودتر اسمشون از صفحه روزگار محو بشه) روزبروز بدتر میشه و مخصوصاً در مورد ایرانگاری (ببخشید ایرانخودرو) از سال ۹۱ به طرز محسوسی کاهش پیدا کرده.
پ.ن۲) اگر خدای نکرده زبونم لال از این مطلب، پیامهایی از جنس مثبتاندیشی و اینکه “قدر امروز رو بدونیم!!!” بهتون منتقل شد، ازتون عذرخواهی میکنم. چون قطعاً نحوۀ بیانم درست نبوده که چنین برداشت اشتباهی شده (قدر چیچیِ امروزو بدونیم آخه؟!) بر اساس سن و سالم، هم جنگ رو دیدم، هم سهمیهبندی و کوپن. هم دوران سازندگی کشور و تورم وحشتناکش. هم دوران طلایی سید عباشکلاتی و هم فلاکتهای عصر محمودجون (بالاخص فاجعه سال های ۸۵ و ۹۱ رو) و امروز رو هم که همه با هم داریم میبینیم و حال میکنیم! با جمعبندی تمام این تجربیات باید عرض کنم که وضعیت امروز واقعاً استخونخردکن شده. اما بین خودمون باشه: تمام نگرانی و وحشتم اینه که چندسال بعد یاد امروز نکنیم و بگیم: صد رحمت به … !!!