امشب قصد ندارم در مورد حقوق پایمال شده و احقاقحق و امثالهم چیزی بگم. در این رابطه هزاران نوشته و مطلب هست که میشه بهشون مراجعه کرد. همه میدونیم و گوشهامون پُره از این چیزا. ضمن اینکه قبل از من و شما، دیگران قرنهاست خودشونو جر دادن و گفتن و آخرشم هیچ.
بلکه قصد دارم در مورد واقعیت دیگری بنویسم که متاسفانه در موردش صحبتی نمیشه:
حقهایی که نداریم!
به نظر شما چقدر در کنار حقهایی که داریم (اعم از پایمال شده و نشده که موضوع صحبت ما نیست) به حقهایی که نداریم فکر کردیم؟ مثلاً:
اگـه مـن حق دارم از سرعت بالا و فرو رفتن در صندلی خودرو بر اثر شتاب لذت ببرم.
اما دیگه حق ندارم به بهانۀ این لذّت زودگذر، در کوچه و خیابون مثل قاطر چموش رانندگی کنم و از روی ملت رد بشم.
من حق دارم از فلان موسیقی لذت ببرم.
اما حق ندارم که با بلندکردن صدای موزیک در ماشینم، این لذت رو به زور با دیگران شریک بشم.
من حق دارم به کسی که بهم سیلی زده یک سیلی بزنم (قصاص) و حتی میتونم نزنم و ببخشم (گذشت)
ولی حق ندارم اگه کسی بهم سیلی زد، چاقو بردارم و جلوی چشم زن و بچهش کالبدشکافیش کنم.
من حق دارم یک انسان جنس مخالف رو دوست داشته باشم. حتی این حق رو دارم که عاشقش بشم.
ولی هرگز حق ندارم که اگه اون، این احساس رو بهم نداشت با یک ظرف اسید ازش پذیرایی کنم!
و از همه مهمتر:
من حق دارم که دوست داشته باشم دیگران منو انسانی فهمیده، باشعور و فرهیخته بدونن و ایضاً این حق رو دارم که در راستای رسیدن به این هدف، کلّی تلاش و کوشش کنم.
اما دیگه حق ندارم برای رسیدن به این هدف، به دیگران توهین کنم! (واقعاً خجالتآوره)
متاسفانه توهین به دیگران در جامعۀ امروز ما به مرحلۀ نگرانکنندهای رسیده که میشه از دو منظر بهش نگاه کرد:
۱) یکی توهین کردن توسط کسانی که از دید اکثریت جامعه، افرادی بیفرهنگ، بیجنبه، بیادب و خلاصه با پیشوند معروف “بـی” شناخته میشن. مثل کسانی که موقع رانندگی با کمترین اشتباه یک راننده دیگه، سرشونو میارن بیرون و با الفاظ رکیک، ذات نهانشونو آشکار میکنن و اونقدر در جامعه داریم و دیدیم که ترجیح میدم چیزی نگم.
۲) اما مورد دوم، توهین کردن توسط افرادیست که با پیشوند “بـا” در جامعه شناخته میشن. یعنی باسواد، بافرهنگ، با ادب و …
با توهینهای افراد گروه اول مشکل خاصی ندارم. به این دلیل که انتظار بالاتری ازشون نیست. ولی درمورد گروه دوم، این توهینها خیلی برام دردآوره.
دوست عزیزِ (بهظاهر) فرهیخته، خردمند، باسواد و بافرهنگ:
اگه در تمام عمرت، یک یا ده یا حتی پنج هزار جلد کتاب خونده باشی نوش جونت. آفرین بر تو! میتونی برای اطرافیانت مفید باشی. برای جامعه هم همینطور. و ایضاً چه بسا برای جامعۀ بشریت. تو این حق رو داری که نسبت به کسانی که مطالعه نمیکنن اعتراض کنی. حتی اگه خیلی هنر داری میتونی به جای غُرزدن، به روشهای مختلف ازشون دعوت کنی به خوندن کتاب و گسترش فرهنگ مطالعه. اما دیگه حق نداری به کسی که اهل مطالعه نیست هر توهینی دوست داری بکنی!
راستش خیلی ناراحت شدم زمانی که یکی از دوستان بهظاهر فرهیخته گفت:
«من با کسی که روزانه فلان قدر مطالعه نکنه دست نمیدم. چون تفاوتی با سگ برام نداره»! (هرچند ایمان دارم که این عبارات رو به تقلید از یکی از اساتید بزرگوارمون نقل کرده. ولی یا اصل موضوع رو نفهمیده یا نتونسته حق مطلب رو درست ادا کنه)
این چه حرفیه دوست عزیز؟ واقعاً خجالت نمیکشی از این جملات زشت؟ آیا به این فکر کردی که جمعیت مد نظر تو احتمالاً ممکنه رقم چند میلیونی رو تشکیل بده؟ و شما خیلی راحت به این گروه عظیم چنین توهین وحشتناکی میکنی؟
اصلاً به چه دلیل چنین اجازهای به خودت دادی؟ به مدد همون چند جلد کتابی که خوندی؟ دایره لغاتت بالا رفته؟ سوادت زیاد شده؟ بسیار خوب. اما درک و شعورت کجاست؟!
اصلاً میتونی بفهمی بسیاری از افرادی که در حوزۀ این توهین زشت حضرتعالی قرار میگیرن، ارزشمندترین افراد جامعه هستن؟! یعنی کشاورزان، روستاییان، دامداران
اینکه کسی نمیتونه مطالعه کنه یا اصلاً دوست نداره کتاب بخونه، به من و شما چه ربطی داره؟ درواقع برای بسیاری از این افراد، مهم نیست که کتاب بخونن. مهم اینه که اگه بیل و داس و تراکتورشون نباشه و کشاورزی نکنن، همۀ ما مدعیان فرهنگ و خرد که خودمونو جر میدیم که چندنفر ما رو فرهیخته بپندارن و عاجزانه دست و پا میزنیم که صدای آروغ روشنفکریمون همه دنیا رو برداره، به ۲ روز نکشیده کت و شلوار و کراوات رو میذاریم کنار و همدیگه رو تکهپاره میکنیم! چون گرسنگی، خوی حیوانی و غریزیمون رو آشکار میکنه. شک داری؟
عزیز من. این توهینکردنها خودش نوعی بیفرهنگیه. (اینکه دیگران، دنیا رو از دریچۀ چشم من نمیبینن، پس حق توهین بهشون دارم!) متاسفانه این وضعیت در صفحات و وبلاگها روز به روز در حال افزایشه.
یه زمانی بابابزرگ منِ نوعی (خود واقعیمو عرض نمیکنم البته) که آهنگای قمرالملوک وزیری گوش میکرد چپ و راست به بابام گیر میداد که این سوسولبازیا چیه که آهنگای این یارو شجریان رو گوش میکنی؟! گذشت و گذشت تا رسید به دورانی که بابام که با شجریان بزرگ شده بود دوباره به منی که مثلا معین یا ابی گوش میکردم گیر میداد که این جلف بازیا چیه! درواقع این بازی همیشه بوده و هست. ذائقه نسلها تغییر میکنه. ممکنه ذائقه جدید رو دوست داشته باشیم یا نداشته باشیم. هیچ مشکلی نیست. این حق رو داریم که سلیقۀ نسل جدید رو دوست نداشته باشیم. ولی حق نداریم ذائقهمون رو به زور به نسل بعد تحمیل کرده یا خداینکرده به سلیقهشون توهین کنیم.
باور کنین وقتی خودم برای اولین بار آهنگ رپ به گوشم خورد فکر کردم یه بابایی خُل شده و داره چرت و پرت میگه (بین خودمون باشه هنوزم همین فکرو میکنم!) هرچند بعدها شنیدم که پشت سرش کلی داستان و فلسفه داره که بازهم نفهمیدم چی هست! ولی هرگز به خودم اجازه نمیدم که به یک نوجوون نسل امروز بگم باید مثل من حال کنی. برو شجریان گوش بده!
آقاجان نسل جدید دوست نداره شجریان گوش کنه. مشکلی دارین؟! نهایتاً اگه دوست داریم خیلی هنر کنیم، بریم به بچههامون یاد بدیم که وقتی بابابزرگ شدن، گیر ندن به دو نسل بعدشون که چرا هندزفری رو وصل کردی به لوله اگزوز تراکتور و اشک عاشقانه میریزی؟! برو آهنگای معنوی مثلاً استاد تتلو رو گوش کن!
مورد دیگری هم هست که بر پایه همون احساس خودفرهیختگی باعث توهین به دیگران شده. در دنیای امروز، اکثر افرادی که دوروبر خودم میبینم تلویزیون نگاه نمیکنن. خیلی هم فراگیر شده این موضوع. منم یکیش. مثلا تابحال حتی یکبار هم برنامههای معروف و پرمخاطبی مثل خندوانه، دورهمی، ماه عسل، برره، قهوه تلخ و … رو ندیدم. حالا به هر دلیلی. خب تا اینجای کار مشکلی نیست. موضوعیست کاملاً سلیقهای و شخصی.
اما افتخار کردن به ندیدن این برنامهها یعنی چه؟! آخه اینم شد کلاس؟! اینم شد نشونۀ فرهیختگی؟!
من آقای مهران مدیری رو از سال ۷۲ میشناسم و هیچوقت علاقهای به کارهاشون (بجز ساعت خوش که در زمان خودش بروبیایی داشت) نداشتم. این حق رو دارم که از آقای مهران مدیری خوشم نیاد. مثل خیلیهای دیگه. اما این حق رو به خودم نمیدم که علناً بیام به ایشون توهین کنم. از اون بدتر اینکه به مخاطبین برنامههای ایشون القاب… و … بدم. (آخه بیشعوری تا چه حد؟)
چه دوست داشته باشیم چه نداشته باشیم، واقعیت اینه که میلیونها نفر بیننده ثابت این برنامهها هستن و قطعاً کسانی مثل مدیریها و جوانها در حوزه فعالیتشون افراد موفقی محسوب میشن که تونستن این حجم عظیم مخاطب رو بکشونن پای جعبه جادویی. این فقط مشکل منه که خوشم نمیاد و شاید بهتر باشه بدون جار و جنجال و “توهین به دیگران” حلّش کنم.
متاسفانه دوست عزیزی (که دانشجوی مقطع دکترا هم هستن) در جایی کلی افاضات فرمودن و بینندگان سریال شهرزاد رو افرادی سطحی و بیسواد خطاب کردن که هیچ چیز از هنر درک نمیکنن.
خب عزیزم. به من و تو چه مربوطه؟ مگه زمانی که وارد این دنیا شدیم آیا کسی به ما تعهد داد که قراره بین میلیاردها انسان فرهیخته و اهل فرهنگ و هنر زندگی کنیم؟ نمیدونم شاید به تو این تعهد رو دادن ولی به بنده خیر.
اتفاقاً زمان توزیع سریال شهرزاد، بنده جزء اولین نفراتی هستم که با افتخار از سوپرمارکت سر کوچه تهیه میکنم. (خودم نمیبینم. اما برای همسرم میگیرم) و اگه من شهرزاد نمیبینم، نه تنها افتخاری نداره، بلکه اعتقاد دارم خودمو از یکی از آثار ماندگار هنری کشورم محروم کردم. چون کسی مثل استاد “حسن فتحی” اونقدر در جامعه هنری ما بزرگ و پر افتخاره که با نظر من و هزاران نفر مثل من و شما که در تب و بیماری درمانناپذیر خودفرهیختهپنداری دست و پا میزنیم، از جایگاهش تکون نمیخوره. همونطور که مرحوم علی حاتمی جایگاهش بسیار محکم و قدرتمنده. هرچند امروز فیلمها و سریالهای ساخته شده توسط اون خدابیامرز برامون بچهگانه و خندهدار باشه.
مشکل از ماست. شاید هم مشکل از ایرانی بودن ماست! که تاریخ نشون داده چشم نداریم موفقیت هموطن خودمون رو از یک حدی بالاتر ببینیم. ما فرزندان همونایی هستیم که اون بلاهای معروف رو به سر مصدق و امیرکبیر آوردن. امروز هم ما به نوع متفاوتی داریم سر حسن فتحی و اصغر فرهادی در میاریم. (میدونم بیربط بود! ولی عمداً از حوزه سیاست مثال نزدم چون آستین بنده گنجایش ورود یک تنه درخت رو نداره!)
نتیجه اخلاقی:
همونقدر که نادانی خطرناکه، احساس دانایی هم خطرناکه. ای کاش مطالعه فقط در نقش یک لباس زیبا نباشه. باور کنید مهمتر از لباس زیبا، داشتن یک بدن تمیزه! بهترین لباس از معروفترین برندها هم به اندامی که رنگ حموم به خودش ندیده (و متاسفانه نمیخواد ببینه) نه تنها برازنده نیست بلکه فاجعهست. بنابراین شاید بهتر باشه حموم کردن رو بر پوشیدن لباس فاخر ارجح بدونیم.
امیدوارم روزی برسه که اینقدر راحت به دیگران توهین نکنیم و این حقی که نداریم رو (با اینکه بهمون یاد ندادن) حداقل ما به فرزندانمون یاد بدیم و درنهایت از معجون مخرّب و ویرانگر “غرور کاذب و جهل ذاتی” در امان باشیم.