فکر میکنم همۀ ما به همون اندازه که از افراد “زرنگ” و به قول عامیانه” تیز” خوشمون میاد و جذبشون میشیم، به همون میزان هم از افرادی که “احساس زرنگبودن” میکنن بیزار باشیم. بعید میدونم نیازی به مثال باشه. کافیست سر بچرخونیم تا نمونههای بیشماری در اطراف، فامیل، همکاران، آشنا، غریبه، دوست و دشمن ببینیم.
اتفاقی که در ادامه عرض میکنم مربوط به یکم بهمن ۹۶ بود که همون زمان در وبلاگ قبلیم نوشتم و امشب اینجا بازنویسی میکنم (توضیح: بازنویسی به معنای ویرایش مجدد همراه با تغییرات کم و زیادیست که بعضاً تا بیش از یکساعت هم وقت میگیره و یکی از حساسیتهای شخصی بنده در راستای تعریف “احترام به شعور مخاطب” هست. وگرنه همه میدونیم که انتقال تمامی محتوای وبلاگ قبلی به وبلاگ جدید با چند کلیک به راحتی امکانپذیره)
پشت فرمون بودم که سرطانِ همراه (موبایل) زنگ زد. شماره ناشناس بود. جواب دادم.
اون: آقای یگانه؟
من: بفرمایید
ـ شمارۀ شما رو از دفتر مرکزی تهران گرفتم (خب تا اینجا دفتر مرکزی غلط کرد که شماره موبایل منو به تو داد!)
ـ درخدمتم
ـ من یک مدل اجاق گاز مدل… میخوام
ـ شما همکار هستین؟
ـ نه برای خونه میخوام! (و ایضاً تهران، بیش از پیش غلط کرد که شماره موبایل منو بهت داد)
ـ دوست عزیز. لطف بفرمایید از فروشگاههای سطح شهر تهیه کنین.
ـ مگه شما مدیر فروش منطقه نیستین؟
ـ اینطور میگن.
ـ من میخوام این کالا رو به “قیمتِ همکار” بخرم برای همین به شما زنگ زدم.
ـ و من هم این کارو نمیکنم.
ـ شما باید به من اجاق بدین!! (اوج وقاحت یک شهروند مدعی فرهنگ!)
ـ و اگه ندم؟!
ـ ببینین. من با شرکت فلان و بهمان (یعنی دو رقیب اصلی برند ما) تماس گرفتم. اونا بدون مشکل بهم جنس میدن
ـ خب از اونا بگیرین.
ـ ولی من فقط از مدل شما میخوام.
ـ خب پس چرا به اونا زنگ زدین؟! (بازیدادن افراد “خودزرنگ پندار” بعضی وقتا خیلی حال میده و باعث رفع خستگی میشه)
ـ آقای یگانه. بالاخره شما به من اجاق میدین یا نه؟
ـ عرض کردم خیر. از فروشگاههای سطح شهر تهیه کنین.
ـ این برخورد شما اصلاً حرفهای نیست.
ـ به خاطر اینکه من حرفهای نیستم. خیلی هم آماتورم.
…
….
دردسرتون ندم. داستان به اینجا ختم نشد. نزدیک ۱۰ دقیقه کنار خیابون پارک کرده بودم و سربهسرش میذاشتم. از اون موجودات وقیحی بود که به این راحتی میدون رو خالی نمیکنن. نمونۀ بارز یک شهروند پیگیر که حاضره برای مبلغی ناچیز، قیصریه رو به آتیش بکشه و احتمالاً اگه بدونه که فلان جای شهر، میتونه یک کالا رو هزار تومن ارزونتر بخره حاضره ۱۰ هزار تومن هزینه کنه!
.
و اما ادامۀ داستان:
قیمت مصرفکنندۀ اجاقگاز مورد نظر این آقا در بازار حدود ۲ میلیون و ۱۰۰ هزار تومنه (یادآوری: در اون زمان یعنی بهمن ۹۶ رو عرض میکنم. الان بالای ۴ تومنه!)
مغازهدار از ما (یعنی شرکت) ۱۹۰۰ میخره با چک ۴ ماهه که اکثراً به دلیل رقابتی بودن (یا خراب بودن) وضع بازار، این کالا رو به همون قیمت ۱۹۰۰ به مصرفکننده میفروشه و با زمان ۴ ماهۀ چک صادر شده کار میکنه (حالا اینکه چه کاری میکنه و اینکه اصلاً این نحوۀ کارکردن خوبه یا نه موضوع بحث ما نیست. هرچند شخصاً با این نوع کارکردن مشکل اساسی دارم.) حتی پیش میاد که ۱۹۰۰ از ما بخره و ۱۸۵۰ به شما بفروشه!
در نهایت، بعد از کلّی سربهسر گذاشتن، قهرمان داستان یعنی همون آقای خودتیزپندار رو راهنمایی کردم که برو از فلان فروشگاه خرید کن. اونم رفت و ۱۸۶۰ خرید! درصورتیکه اگه به فرض محال از من میخرید کمتر از ۱۹۰۰ بهش نمیدادیم.
نتیجه اخلاقی:
هم اون بُرد کرد
هم من وجدانم راحته
هم مغازهدار راضی بود
اعتقاد دارم مصرفکنندهبودن هم شخصیت خاص خودشو میطلبه. اگه منِ مصرفکننده قصد خرید کالایی رو دارم میتونم از چند فروشگاه یا چند سایت مختلف فروش کالا استعلام قیمت بگیرم و ارزونتر بخرم. میتونم بنا به تناسب ارزشمندی اون کالا حتی تا چند روز هم زمان بذارم برای پیدا کردن قیمت پایینتر. این حق منه. شکی هم توش نیست. هیچ احدی هم حق اعتراض نداره. اما اینکه برم آویزون درِ کارخونه بشم که باید به من جنس بدین اصلاً جالب نیست. اسمش هم زرنگ بودن نیست! نوعی وقاحته.
همه میدونیم تا چندسال بعد بسیاری از فروشگاههای عرضه کننده محصولات مختلف به زوال و نابودی میرن. مثل بسیاری از کسب و کارهای دیگه. اما:
مهم اینه که الان هستن. زندگی دارن. خرج دارن. خونواده دارن. اجارهمغازه دارن یا حتی بعضاً سرمایه میلیاردی برای مکانشون هزینه کردن.
چرا باید میانبُر بزنیم؟ چرا نمیتونیم ببینیم که هموطن ما هم این وسط سهم داشته باشه؟
شاید بهتر باشه گاهی اوقات، کمی نگاه رو بازتر کرده و هموطنمون رو ببینیم. همیشه که نباید به صرفهجویی مالی فکر کرد. بخدا بد نیست بعضی وقتا به جای هایپرمارکت، از بقالی سر کوچهمون خرید کنیم. به جای رفتن به میادین میوه و ترهبار از میوه فروش محله خرید کنیم و یادمون باشه که این چرخش پول، اثرات مثبتی برای تمام جامعه خواهد داشت و در یک کلام: خودمون به خودمون رحم کنیم.
سالها قبل و در دوران جوانی، ویزیتور یک شرکت معروف شویندهبهداشتی بودم. همۀ ما این امکان رو داشتیم که از پودر لباسشویی تا صابون و دیگر مواد شوینده موردنیاز منزل رو به قیمت درِ کارخونه از همون شرکت برداریم. همونطور که زمان خدمتگزاریام در شرکتهای مواد غذایی، امکان اینو داشتیم که رب و آبلیمو و کلی اقلام دیگر رو حتی زیر قیمت درِ کارخونه برداریم. اما من این کارو نمیکردم. بلکه زمانهایی که در بازار بودم مایحتاج خونه رو از همون فروشندگان میخریدم، اونم به قیمت مصرفکننده! بخدا من دوره نیفتاده بودم که مصداق واقعی واژه “ایثار” و “فدارکاری” باشم! بلکه بازگشت این حرکت رو به وضوح در شغل خودم میدیدم. اینکه هر ماه رتبه بالاترین فروش شرکت رو میزدم. درواقع خرید یک عدد پودر لباسشویی با ۱۰۰ تومن زیر قیمت برای من به معنای بُرد و پیروزی نبود. بلکه ارتباطم با اون فروشنده باعث بازگشت دهها هزارتومن به زندگیام میشد.(در حـوزۀ فـروش، یـکـی از مـهـمتـریـن سـیاسـتهایـی کـه شـدیـداً بهـش اعتــقاد دارم، جـابـجایـینـقـشهـاسـت. یعنــی جـای فروشـنده و خریــدار بـاهم عوض بشـه. نتـایـج غیـرقابـل تصـوّری بـهدنبال داره. در این مـورد بهـم اعتـماد کنـین)
.
هرگز صحنهای که چند سال پیش دیدم رو از یاد نمیبرم. رفته بودم مرکز فروش لوازم خونگی شهرمون و پیش یکی از فروشندگان نشسته بودم و داشتیم گپ میزدیم که پیرمردی به همراه خانواده برای خرید جهیزیه دخترش وارد شد. یک لباسشویی خریدن و کمی خرت و پرت. بعد از حساب کردن وجه، پیرمرد به دخترش گفت باباجان! بریم یخچال رو از فروشگاه کناری بخریم. مغازهدار گفت حاج آقا هر مارکی که بخواین من میارم براتون. پیرمرد با خوشرویی به مغازهدار گفت:
پسرم. اجازه بده همسایههای تو هم از این خرید من استفاده کنن. بذار این پول توی بازار بچرخه
یعنی چقدر شعور یک انسان می تونه بالا باشه. (شک ندارم سواد اون پیرمرد در حد ابتدایی بود)