«… در مدت بیش از ۳۰سال وکالت دادگستری، تعداد زیادی زن و شوهر که برای طلاق مراجعه کرده بودن رو دوباره آشتی دادم…»
این عبارت، از بیانات گُهربار یکی از اساتید بزرگوارمون در دانشکدۀ حقوق بود که هربار به انحاء مختلف با کلّی افتخار ازش یاد میکرد. از شما چه پنهون ما هم مثل یه مشت گوسفند، تحت تاثیر قرار میگرفتیم و تو دلمون میگفتیم وااااااااو! عجب کار بزرگی. بابا تو دیگه کی هستی.
صادقانه اعتراف میکنم که مدت زیادی به موقعیت این استاد بزرگ غبطه میخوردم که خوشبهحالش، عجب مقام و منزلتی در پیشگاه پروردگار داره. حتی خودم چند موردِ نزدیک به طلاق رو به ایشون معرفی کردم (ازجمله یک زوج پزشک) و بعد از آشتیکنون (و احتمالاً لیلیلیلی کردن دوبارهشون) پیش خودم تجسّم میکردم که خب بهرحال من هم در این اتصال مقدّسِ دوباره، سهم کوچیکی داشتم و احتمالاً به خاطر همین موضوع تمام گناهانم مثل برگ درختان در فصل خزان زرت ریخت پایین و از بین رفت.
تا اینکه ورق برگشت!
چندسال قبل سعادت داشتم برای مدتی کوتاه، همسفر یکی از اساتید حوزۀ روانشناسی باشم. در طول پرواز، صحبت از مشکلات ازدواجهای امروز و آمار بالای طلاقها شد و جهتِ صحبتمون به استاد حقوق محترمی که در بالا عرض کردم رسید.
گفتم: استاد فلانی رو میشناسین؟
گفت: آره اسمشونو شنیدم. از وکلای قدیمی و معروف هستن.
درحالیکه مثل یک قاطر مست خوشحال بودم (که اوخ جون! الان بگم من شاگردش بودم پا میشه جلوم خبردار وایمیسته و احترام نظامی میذاره) با اعتمادبهنفس ادامه دادم:
ـ پس احتمالاً خبر دارین که ایشون سابقۀ زیادی در وصل مجددِ زوجهای در شُرف جدایی دارن.
و بعدش هم تا اومدم چند خاطره خودم رو چاشنی موضوع کنم، بلافاصله با نهایت نامردی زد تو برجکم و گفت:
«بسیار کار بیخودی کرده! ایشون بهتره در حوزۀ تخصص خودشون دخالت کنن و به پروندههای طلاق برسن. وصل کردن زن و شوهر در تخصص روانشناسه، نه وکیل»
بعد هم در برابر نگاه بهتزده و گوشهای آویزون و مغز هنگیدۀ اینجانب(بر اثر شنیدن این جملات رک و صریح) جرعهای از بطری آب نوشید و جملهشو اینطور تموم کرد:
«یادت باشه وصل کردن دوبارۀ یک زن و شوهر با تُف(آب دهان) نه تنها هنر نیست بلکه جنایت وحشتناکیه که میتونه چند نسل بعد و حتی کلّ جامعه رو درگیر مصیبت کنه»
اولش این جملات رو به حساب غرور آقای روانشناس گذاشتم و متوجه عمق کلماتش نشدم. متاسفانه آخرین دقایق سفر بود و زمانی برای ادامه گفتگو نداشتیم (و هنوزم حسرت میخورم) و مدتها طول کشید تا متوجه بعضی واقعیتها بشم.
تصورّ کنین زن و شوهری که هنوز بچّهدار نشدن به اختلاف عمیق میخورن (نه اختلافات سطحی و کودکانه) و به جای رفتن نزد متخصصِ حل این مشکل، میرن پیش بزرگتراشون که حالا میتونه پدر و مادر باشه یا ریشسفید و گیسسفید فامیل و فاجعه از اینجا آغاز میشه. چرا که بزرگترها (علیرغم واجب بودن احترامشون) اما قاعدتاً تخصصی در حل ریشهای این مشکل ندارن.
یادآوری میکنم منظور از حل ریشهای و اساسی این مشکل، هم میتونه بازگشت دوباره به زندگی با مدیریت تعارضها باشه و هم میتونه جدایی و طلاق باشه. مشروط بر اینکه توسط کارشناس تشخیص داده بشه.
اما متاسفانه پیر دنیادیدهای که قراره در کنار نقش پدر، مادر، خاله، عمو، خالقزی، عمقزی و … همزمان، حل مشکل(!) رو هم انجام بده، احتمالاً فاجعهای رو رقم میزنه که به فکر پدرجدّ خودشم نمیرسیده و نتیجهاش میشه برگشت دوباره به زندگی بر اساس عبارات احقانهای بر پایه توهّم آبروخواهی، مثل:
- ای وای! مردم چی میگن؟…
[گور پدر مردم! البته بجز خوانندگان عزیز اینجا و تمام بستگان نسبی و سببیشون]
- خدا مرگم بده! دختر اقدس خانوم چی میگه؟…
[ایضاً و موکداً گوربابای دختر اقدس خانوم]
- ما افتخارمون اینه که تو فامیلمون تابحال طلاق نداشتیم…
[خب به درک که نداشتین! والا نمیدونم چرا این ملّت در طول تاریخ، همیشه دو عنصر کمبود افتخار رو با تشخیص نادرست مصداقهای افتخار همزمان باهم داشتن]
- اگه طلاق بگیرین من سکته میکنم بخدا …
[خب عزیزم برو دکتر! مواظب قلبتم باشه. کمتر چربی و نمک بخور. قلیون هم نکش!]
و امثال این تفکرات نخنما و پوسیده که مهمترین نقش رو در ترکیب مدل ذهنی افراد سالمند (ریشسفیدها و گیسسفیدها) ایفا میکنن، و درنهایت با پیچیدن نسخهای به شرح زیر این دو کبوتر عاشقِ دیروز و دو خروس جنگیِ امروز رو با تُف به هم متصل میکنن:
- با چادر رفتی خونه شوهر با کفن میای بیرون! (اون بنده خدا همین الانشم با کفن تو اون خونه زندگی میکنه)
- بچه که بیاد زندگیتون درست میشه
و وای به حال زندگی مشترکی که قراره با اومدن یا نیومدن بچه، درست یا خراب بشه. زندگی مشترکی که چه بسا نسخۀ اولیه اون هم توسط همین بزرگترها با عبارات احمقانۀ زیر آغاز شده:
زن بگیره آدم میشه! (مگه قبلاً جلبک بوده؟)
شوهر کنه درست میشه! (مگه خراب بوده؟!)
و …
زن و شوهری که میتونستن در همون سالهای اول زندگی مشترک، بر اثر تشخیص درست یک متخصص، از هم جدا بشن و زندگی جدیدی رو آغاز کنن، با تجویز بزرگترهاشون این مسیر نادرست رو ادامه میدن و یک عمر در طلاق عاطفی که بینشون جاری شده، بچهدار شده و مشغول تولید و تحویل آیندهسازان جامعه میشن و هزاران افسوس که این رقم، نه یکی و دوتا و صدتا که رقمی وحشتناکتر از اینهاست.
بدون شک، در دنیای امروز و پیشرفت علم آمار، پیدا کردن تعداد فرزندان طلاق کار سختی نیست.
اما آمار فرزندان بزرگ شده در محیطهای پُرتنش والدین چطور؟
هرچند که اگه عددی به دست بیاد بازهم دردی رو دوا نمیکنه و مهم، میزان هزینههاییه که از ورود این کودکان به جامعه وارد میشه.
کودک دیروز، تبدیل به شهروند امروز میشه که قراره چرخهای اقتصاد، فرهنگ و سیاست رو به دست بگیره. این کودک میتونست (و حق داشت) در یک خونواده پرتنش متولد نشه. اما شد.
بهنظرمیرسه در دنیایی زندگی میکنیم که هرچند خوب و بد تعریف درست خودشون رو دارن، اما در تشخیص افراد خوب و بد، یا مفید و غیرمفید کمی لنگ میزنیم. از اون بالاتر در تشخیص و شناخت افراد جنایتکار هم ناتوان هستیم.
مثلاً همه ما با دیدن یک ساقی (موادفروش) در کنار پارک، ازش فاصله میگیریم، دست فرزندمون رو محکمتر فشار میدیم و سریع از اون نقطه دور میشیم. چه بسا باهاش جروبحث کنیم و دعوا هم راه بندازیم که ای قاتل! ای انگل! ای جنایتکار! ای فلان و ای بهمان.
غافل از اینکه این بدبخت(!) اونقدرها هم جنایتکار نیست. داره بیسروصدا کاسبیشو میکنه! کسی رو هم از راه به در نمیکنه. چون اونی که بخواد سمت مواد بره میره، اونی هم که نخواد نمیره، اینکه این افراد، جوونای ما رو از راه به در میکنن هم توهّمی بیش نیست. وارد جزئیات این موضوع نمیشم چون بحثش پیچیده و طولانیه. فقط همینقدر بگم اگه فرزند من و شما معتاد شد، تقصیر این بدبخت مادرمرده نیست، خودمون مقصریم (و چه بسا بزرگترهای ما مقصر بودن!)
اما زمانی که یک پیر عصا به دست رو تو خیابون میبینیم و کلّی بهش احترام میذاریم (که البته باید هم بذاریم) هرگز در تصورمون به این فکر نمیکنیم که این شخص مسن امکان داره چه جنایتهایی در زندگی انجام داده باشه! چند زوج جوون رو با تف به هم وصل کرده و باعث تولد چند فرزند بیگناه در محیط پرتنش شده و در نهایت چه تعداد انگل و موادفروش تحویل اجتماع داده.
نخندین! جدی عرض کردم. ای کاش به ساقی و موادفروش ختم میشد. چون با ریشهیابی نوع زندگی و دوران کودکی صدامها و هیتلرها هم نکات جالبی به دست میاد که بیربط به این پست نیست.
خب خیلی حرف زدم. برگردیم سر اصل مطلب.
و اما در زمان اختلاف، راه حل چیه؟
اگه بخوام در یک خط پیشنهاد کنم:
درصورت اختلافات خانوادگی، از مراجعه به ریشسفید و گیسسفید آبروخواه فامیل جداً خودداری شود.
و اگه بخوام دقیقتر عرض کنم:
بدون شک، راه حلّ هر مشکلی به دست متخصص اون حوزه قابل رفعه. طبیعتاً اگه گیربکس ماشینم خراب بشه برای رفع این مشکل به دبیر ادبیات مدرسۀ فرزندم مراجعه نمیکنم؛ یا اگه نیاز به جراحی قلب باز داشته باشم، آویزون وانت هندونهفروش سر کوچه نخواهم شد (بماند که بعضیا برای استناد به موفقیتهای چشمگیر اقتصادی مملکت دست به دامن گوجهفروش سر کوچهشون هم میشدن)
بلکه باید قبل از ازدواج، با مراجعه به متخصص این حوزه و گرفتن مشاوره، علاج واقعه رو قبل از وقوع انجام داد. هرچند با کمال تاسف هنوزم میبینیم که برای این اتفاق مهم زندگی(ازدواج) بسیاری از مردم ما همچنان متوسل به مواردی مثل طالعبینی(!) و بازکردن سرکتاب(!) میشن.
ای کاش در کنار کارهای نه چندان موثری مثل آزمایش اعتیاد قبل از ازدواج (که راههای دور زدن زیادی داره) و کلاسهای آموزشی ۱۸+ در نسلهای قدیم (که برای نسل امروز ۸+ محسوب میشه!) ارائه برگه حداقل ۲ جلسه مشاوره به روانشناس الزامی بود.
نمیفهمم چرا زمانی که عازم یک سفر زمینی چندروزه هستیم، ماشینمونو به چند متخصص و مکانیک نشون میدیم؛ زمانی که قصد خرید لپتاپ یا گوشی داریم مدتها در مورد مدلهای موجود و امکاناتشون تحقیق میکنیم؛ اما زمانی که پای امر مهم و سرنوشتسازی مثل یک عمر زندگی در کار باشه، حاضر نیستیم دو جلسه از وقت گرانبهامون رو برای مشاوره ازدواج صرف کنیم.
موضوع دردناکی (که به کرّات هم دیده و شنیدهایم) اینکه هر دو طرف قضیه یا حداقل یکیشون حاضر نیست به مشاور مراجعه کنه، فقط به این بهانه که:
من روانی نیستم!
دوست عزیز:
کسی که به روانشناس مراجعه میکنه، الزاماً بیمار(یا روانی) نیست که قرار باشه آبروش بره(!) و در تیمارستان به زنجیر ببندنش.
کسی که به مشاور ازدواج مراجعه میکنه قرار نیست تحت عمل جراحی وحشتناک روح قرار بگیره تا شیر مادر از دماغش دربیاد (اسم دیگهش میشه روانکاوی)
قرار بر اینه که هرکدوم از طرفین، طی یکی دو جلسه مشاوره، تیپ شخصیتیشون مشخص بشه و در نتیجهگیری نهایی، مشاور مربوطه بهشون بگه که شما اگر ازدواج کنین، دچار این ۳ مشکل بزرگ خواهید بود ضمن اینکه این ۷ مورد مثبت رو هم خواهید داشت. به سلامت!
یک مشاور ازدواج به هیچ عنوان نمیتونه و نباید حکم صادر کنه. قرار نیست دستور بده که ازدواج کنین یا نه! به هیچ عنوان هم حق قضاوت نداره (این در تخصص حوزه حقوق و قضات محترمه نه روانشناسان عزیزمون) اون فقط راه و چاه رو نشون میده. ولی تصمیم نهایی با خودمونه که اگه دوست داشتیم با سر بریم تو چاه، حداقل با دیدبازتری این کارو انجام بدیم.
پ.ن ۱) بسیارمهم:
چقدر از واژه متخصص در پست استفاده کردم. ولی در عین حال، باید شفافسازی کنم که منظور از متخصص، یعنی کسی که در این لحظه بهترین مشاوره و خدمات رو بهمون میده. چرا که خیلی از نظریهها، باورها، اعتقادات و حتی درمانهای تخصصی به مرور زمان گندشون درمیاد! مثلاً در حوزۀ پزشکی هنوزم کلی اشتباهات هست که خب بهتره بازگو نشه! البته اشتباهات در حوزۀ پزشکی معمولاً اثرات مخرب وسیعی نداره و به تعداد محدود ختم میشه، اما اشتباهات در حوزه علوم انسانی، میتونه به فاجعه ختم بشه. بهرحال روانشناسی هم جزء علوم انسانی هست و هنوز در بسیاری از موارد در مرحله آزمون و خطا قرار داره. مخصوصاً مواردی مثل تربیت فرزند و جلوگیری از اعتیاد فرزند در آینده و این چیزا که در بالا اشاره کوچیکی بهش کردم و چون اهل بحث نیستم، واردش نمیشم و مطمئنم که در آینده بسیاری از راهکارهای بیفایدهشون (مثل جلوگیری از ارتباط با دوست ناباب!!!) همگی از بین خواهد رفت. نمونه بارزش خودم که یکی از نعمتهای بزرگ زندگیم رو معاشرت با نابابترین افراد میدونم و همچنین هرگز فرزندانم رو (البته زمانی که ایران زندگی میکردن) از معاشرت با افراد ناباب (بر اساس تعاریف احمقانه جامعه) منع نکردم و نتیجۀ مثبتش رو هم دیدم؛ از اون طرف، درجریان زندگی افرادی هستم که فرزندان پاستوریزه و آفتاب مهتاب ندیدهشون رو الان باید از کنار خیابون جمع کنن.
خلاصه اینکه آقا! بهترین کسی که الان میتونه به بحران خونوادگیت کمک کنه یک روانشناسه نه مادر و پدرت. همین 🙂
پ.ن ۲)
نمیدونم چه چیزی روی پیشونی بنده و همسرم نوشتن که هر مشکل خانوادگی که دوروبرم اتفاق میفته، میان یقه ما رو میگیرن و به زور اردنگی و پسگردنی میبرن واسه آشتی و وساطت که خوشبختانه مدتهاست کمرنگ شده. البته اعتراف میکنم تا چندسال قبل، به واسطه جهالت و نادانی، کلّی زمان میذاشتم و نصیحت(!) میکردم که نههههههه! جدا نشین! زشته! خوب نیست! و …
یعنی منم در حد و اندازۀ خودم در جنایتهای اطرافم شریک بودم. (اُف بر تو ای جنایتکار!) مخصوصاً یکی از اطرافیان که قبل از بچهدار شدنش، کلّی زمان و انرژی گذاشتیم تا جدا نشن و امروز با داشتن یک فرزند، در منجلاب وحشتناکی دست و پا میزنه و همچنان عذاب وجدانش (بابت همون بخش کوچیکی که من توش اثرگذار بودم) یقهمو رها نمیکنه. خدا به حق همین شبهای عزیز از سر تقصیراتم بگذره (شب عزیزش از کجا اومد خودمم نمیدونم)
البته الان چندسالی هست که هروقت کسی در این رابطه زنگ بزنه خیلی سریع میگم بچه دارین؟
اگه گفت نه، بلافاصله آدرس دادگاه خونواده رو میدم!
اگه گفت آره بچه داریم، میگم برین روانشناس. به سلامت.
بعد هم گوشی رو قطع میکنم و میگیرم میخوابم 🙂